در آستانه ماه دوازده ...
آخرین ماه اولین سال با تو ، میلم به تماشا کردنت بیشتر است تا نوشتن ...کاش زندگیمان انقدر در بند نان نبود تا تمام این ماه را می رفتیم در کنج آبادی، به دور از داستان سنگ و آهن . دیگر نخواهی آمد ای تمام روزهای نابلدی شیر خوردن، ای همه آغوشی های بسیار، یادتان سبز در خاطرم ... چقدر دلم گرفته ... دلم عجیب گرفته ... کاش سهراب داشتم و می خواندم : دلم گرفته دلم عجیب گرفته است و هیچ چیز، نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش، نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف نمی رهاند . نه برای خواستن تو برای خود ، که تو باید بروی... برای خودم می ترسم که این بالندگی ه...
نویسنده :
مامانی
13:11